عصر دوشنبه
(( به نام خدای رنگین کمان )) امروز خیلی روز عجیبی بود چون پدر من به خاطر این که دانشگاه و سر کار می رود و فقط جمعه ها پارک می رفت اما امروز مار پارک بوستان هاشمی برد. و بخاطر این که استادشون نیا مد کلاس تعطیل بود. راستی هر وقت قم امدید یکی بوستان هاشمی و دیگری بوستان علوی بروید خیلی جاهای زیبایی هستند مخصوصآبوستان علوی مانند جنگل می ماند. خلاصه پدرمبا یک بستنی مهمان کرد ولی بستنی هم خیلی به من چسبید جا تون خالی ای خردیم . پدرم گفت : بریم یه در بزنیم و من خیلی وقت بود انتهای پارک نرفته بودم چون بعضی وقت ها به پارک بوستان هاشمی می امدیم . انتهای پارک که رسیدیم دیدم یک در خت عجیب قرار داشت تا حالا این درخت را...
نویسنده :
مریم
15:41